صنایع‌دستی، پیوند کار و زندگی

نگاه پیشرو به صنایع دستی، به دو مفهوم زیبایی و فایده، معنای تازه‌ای می‌بخشد و پیوند دوباره‌ای بین آن‌ها برقرار می کند.

در گذشته یعنی پیش از دوره مدرن، هنر و فن با هم آمیخته بود، به طوری که صنعتگری، هنر محسوب می‌شد و استادکار همان هنرمندی بود که در طی عمر به مهارت آفرینش رسیده بود. در این معنا فنون و صنایع همان «مهارت‌های حل مسئله زندگی» به شیوه‌ای خلاقانه بودند که هرکس به آن دست می‎یافت، هنرمند محسوب می‌شد.
در این مرحله دست‌ها و ذهن از هم جدا نبودند و ذهن خلاق، و دست‌های ماهر آفرینش یک چیز را با هم رقم می‌زدند. طراحی و بافت در فرش و پارچه، قلم‌زنی روی فلزات و تولید ظروف، نجاری و منبت‌کاری و انواع شاخه‌های معماری همه هنرهایی برای حل مسئله زندگی بودند که در آن‎ها استادکاران، زیبایی را با کاربرد آمیخته و در فضای زیست بشر متعین کرده بودند. به این شکل اگرچه آثار فاخری خلق می‎شد که در دربارها سفارش داده و نگه‎داری می‌شدند، اما این هنر برآمده از بستر اجتماعی بود که آن را می‎پرورید و به جایگاه نخبگی می‎رساند. هنر، آمیخته به فنون زندگی همگان بود و نه چیزی جدای از زیست روزمره مردمان و مردم برای تامین معاش خود به صنایعی می‎پرداختند که ابزارهای دستی را به کار گرفته و اشیای مورد نیازشان را می‎ساختند.
اما در دوره مدرن همراه با وقوع انقلاب صنعتی و پیشرفت ابزار تولید، هنر و فن از هم جدا شدند. فنون تولید ملزومات زندگی، صنعتی شد. صنعتی شدن به معنای تولید انبوهی از کالاها بدون نیاز به خلاقیت فردی بود. کارگران صنعتی بی‌آن که نیاز باشد خلاقیت خود را به کار بگیرند، در فرآیند تولید شرکت می‌کنند؛ اما این مشارکت هرقدر هم به طول بینجامد باعث نمی‌شود که آنها را هنرمند بنامیم. چرا؟ چون حیطه هنر از صنعت به کلی جدا شده و زیبایی و فایده به عنوان دو چیز متفاوت تعریف شده است. این حاصل جدایی ذهن از دست بود. در این نگاه ذهن دست را به کار می‌گرفت و دیگر دست و ذهن یک چیز نبودند. ذهن فرمانده بود و دست فرمانبر، ذهن می‌اندیشید و دست عمل می‌کرد. ابزارها و ماشین آلات صنعتی هم ادامه دست به شمار ‌آمدند. ابزارهایی که در خدمت طرح مصوب صاحب صنایع هستند و کارگران اعم از طراح، تولیدکننده و توزیع‌کننده این ابزار را در جهت هدف سیستم به کار ‌گرفته‌اند. به این ترتیب تقسیم کار تخصصی از کارگران، به عنوان نیروی کاری ضروری استفاده ‌کرده که در تولید نیازی به خلاقیت ندارند و تخصص آن‌ها تکرار کاری است که به آن‌ها می‌سپارند. فقط کارگر طراح، خلاقیت خود را به کار می‌گیرد که او هم حاصل این خلاقیت را به شکل طرح فروخته و دیگر کنترلی بر سرنوشت آن ندارد.
از سوی دیگر ذهن هنرمند مدرن برای خلق امر والا که زیبایی را در خود داشته باشد، نیازی به تولید انبوه ندارد. نقاشی که تابلویی می‎کشد یا آهنگسازی که ملودی می‎نویسد، در واقع یک پدیده استثنایی خلق می‎کند که منحصربفرد است و جذابیت‎اش از کیفیت کمیاب‌اش ناشی می‎شود. هنر در این معنی، عرصه‌ای است برای تغذیه روح، پرورش استعداد و تربیت ذائقه که نخبگان مشغول آن‌اند و نخبه کسی است که علاوه بر مهارت دارای استعدادی متمایز و برتر است. در صورت تقاضای جامعه برای آن اثر هنری، صنعت وارد می‎شود و آن را به تولید انبوه می‌رساند و این دیگر از حیطه تخصصی هنرمند خارج است.
از سوی دیگر صنعت، برای تامین نیازهای مادی به تولید کالاهای یکسان می‌پردازد. کالاهای یکسان یک به یک طراحی و خلق نمی‌شوند، بخاطر همین منحصر بفرد نیستند و دغدغه‌ای برای پرورش خلاقیت در کارگران تولیدکننده یا خلق معنا برای مصرف‌کننده ندارد. به این ترتیب کارخانه‌ها به جای کارهای خانگی و کارگاه‌ها وارد عرصه می‌شوند و استادکاری از بین میرود. اما در عوض با تولیدات آنها امکان زیست جمعیت بزرگی از انسان‎ها در کلانشهرها فراهم می‎شود. دغدغه مدرن، دغدغه رفاه است و نه زیبایی! و خوب زیستن مترادف با مرفه زیستن است و نه زیبا زندگی کردن.
اما بتدریج و با گذشت زمان این شکل از زندگی خلایی معنایی برای انسان مدرن ایجاد کرد. صنعتی شدن اگرچه سطح رفاه زندگی اجتماعی را بالا برده و دسترسی افراد بیشتری را به کالاهای اساسی امکان‎پذیر کرده، اما به استثمار نیروی کار و طبیعت، منجر شده است. همچنین از خود بیگانگی خیل عظیمی از کسانی که در فرآیند تولید حضور دارند، بی معنایی را در زندگی مدرن دامن زده و بهره‎برداری گسترده از منابع موجب تخریب محیط‌زیست شده است. از همه مهم‌تر اینکه نابرابری گسترده اجتماعی حاصل تمرکز سرمایه صنعتی و تجاری بوده است. این شکل از جامعه، فرهنگ مصرف‌گرایی را شکل داده و رفاه‌طلبی فزاینده را در میان مردم گسترش داده است. در ساختار نابرابر جوامع صنعتی، همزیستی اجتماعی و معنای زیبایی تغییر کرده است. زیبایی که پیش از این مترادف با خوبی و انسانیت بود، امروز در معنای رفاه و آسایش به هر قیمتی به کار برده می‌شود.
به طوری که در قرن بیست ویکم، پس از گذشت پنج قرن از انقلاب صنعتی، احیای صنایع‌دستی رویکرد و معنای تازه‎ای از زندگی را طلب می‎کند. با نگاه انتقادی به آنچه از تجربه زندگی صنعتی حاصل شده، انسان قرن جدید رفاه را به قیمت تخریب محیط و بی‌معنایی نمی‌خواهد. او به گذشته نه مثل یک تصویر نوستالوژیک یا مقدس، بلکه به عنوان منبعی از شیوه‌های الهام‌بخش و راه‌های نرفته نگاه می‌کند. بازآفرینی صنایع‌دستی به عنوان سبک تازه‌ای از زندگی «از اینجا» مطرح می‌شود. سبک زندگی که در آن دوباره معنای زیبایی و انسانیت و هنر و فن به هم می‌پیوندند. جایی که ذهن و دست دوباره یکی می‎شوند و تولیدکننده و مصرف‌کننده از موضع مسئولانه‌تری با منابع طبیعت، ساختار اجتماعی و معنای همزیستی برخورد می‌کنند.
اگر اینطور ببینیم صنایع‌دستی در این دوره تفکری نقادانه با خود دارد و به خرده‌فرهنگ‌ها و ارزش‌های معنایی درون آنها نگاهی دوباره می‌اندازد. صنایع‌دستی می‎خواهد با توجه به نیازهای امروز شیوه‌های هنرمندانه زندگی‌کردن و زیبا زیستن را احیا کند و خوبی و زیبایی را دوباره هم‌معنی کند. در این مسیر خرده فرهنگ‌هایی که در فرآیند جهانی‌شدن سرمایه در حال احتضار هستند، احیا می‌شوند و کسب و کارهای خردی را شکل می‎دهند که بقای این خرده فرهنگ‌ها را در میدان گردش سرمایه ممکن می‌کنند. اما املای نانوشته غلط ندارد. همین که این ایده تبدیل به عمل می‌شود، سختی‌ها و مشکلات کار مشخص می‌شوند.
در این میان گروهی بدنبال یافتن شیوه‌هایی برای اقتصاد بدیل اخلاقی یا سیستمی برای پشتیبانی از کسب وکارهای کوچک هستند. در همان حال گروهی این شیوه‌ها را دست‌اندازی سازمان اقتصادی نئولیبرال به زندگی روزمره افراد دانسته و آنها را قربانیان سرمایه‌داری شیک می‌دانند. آنها به حذف نقش دولت در ایجاد اشتغال و حمایت‌های اجتماعی و انداختن بار مخاطرات روی دوش افراد تاکید کرده و در ضمن بر هشیاری نسبت به اشکال تازه استثمار اقتصادی هشدار می‌دهند. شاید بتوان گفت میلیون‌ها انسانی که از طریق صنایع‌دستی مشغول ساخت چهارچوب‌های اقتصادی بدیل هستند، ایجاد تفاوت در روابط تولید برای آشتی بین کار و زندگی را هدف گرفته‌اند.
آنچه می‌تواند این چهارچوب‌های اقتصادی بدیل را از غلتیدن در منطق سرمایه‌داری حفظ کند، توجه به ارزش‌های زیر است:
- هماهنگی کار و زندگی
- همزیستی با محیط‌زیست
- گسترش امکانات تجارت عادلانه
- ایجاد روابط کاری در شرایط عدم تبعیض
- شکل دادن تجربه مشارکت جمعی و افزایش اعتماد به نفس ذینفعان
- تاکید بر قابلیت انطباق با ارزش‌های زندگی انسانی در جوامع محلی کوچک
- حفاظت و باززنده‌سازی پیشینه تاریخی شیوه‌های حل مسئله
- تغییر رابطه یکطرفه تولیدکننده و مصرف‌کننده به رابطه‌ای دوسویه
- ایجاد همدلی میان خرده فرهنگ‌ها و جوامع کثیر محلی
- انتقال مهارت‌‌های آفرینش به نسل‌های بعدی، با تاکید بر جلوگیری از کار کودکان

برای رسیدن به ساختار اقتصادی بدیلی با ارزش‌های بالا، بهترین کار این است که راهکارهای عملی در جریان گفتگو با فعالان این عرصه و جوامع محلی بدست بیاید و به اقتضای شرایط آن‌ها به کار بسته شود. با اینهمه چند نمونه از راهکارهای عملی که می‌توانند ما را به تحقق ارزش‌های بالا نزدیک کنند از این قرارند؛
- به کارگیری روش‌های تسهیل‌گرانه به جای شیوه‌های تجویزی برای کمک به ایجاد ساختارهای مشارکتی
- تلاش برای حفاظت از کسب و کارهای خودمالک و گسترش تعاونی‌های تولیدی در میان تولیدکنندگان
- بکار گیری تفسیرهای نو از شیوه‌های تاریخی حل مسئله در پاسخ به نیازهای زندگی مدرن امروزی
- ایجاد ساختارهای آموزشی برای نسل‌های بعدی در محیط کار و زندگی بدون بهره‌کشی از آنها
- انتقال اطلاعات تاریخی و فنی و اجتماعی درباره محصول به خریدار در جهت گسترش مصرف مسئولانه
- ایجاد پیوند میان کار و دیگر جنبه‎های زندگی روزمره مانند آموزش، پژوهش، مسئولیت‌های خانگی و تفریح و دوستی
- فراهم کردن محیط کاری مطلوب برای همزیستی و مسئول نسبت به محیط‌زیست در فرآیند تولید
- تاسیس مشارکتی صندوق‌های مالی خرد از پس‌اندازهای جوامع کوچک برای تامین نیازهای مالی کسب و کارهای خرد
- پیوند جوامع محلی با تخصص‌های دانشگاهی و بالعکس برای شکل دادن به گفتگو و تعامل
- تلاش برای پیوند بین جوامع محلی مختلف و تعامل‌های اقتصادی فرهنگی میان آنها
- استفاده از نیروی انسانی محلی و مواد خام بومی در کسب و کارهای هر منطقه
- مستندسازی تجربه‌های جغرافیایی مختلف و تهیه آرشیوی تاریخی از اطلاعات محلی در هر منطقه و حفاظت و بروزرسانی آن
- ارتباط با بوم‌گردی‌های محلی برای عرضه محصولات محلی و ارتقا مسئولیت‌پذیری صنعت گردشگری از طریق آگاهی ‎بخشی